در چهار مقاله گذشته، سفری را در میان سه قاره بزرگ روانشناسی آغاز کردیم. از «سرزمین زیستشناسی و علوم اعصاب» گذشتیم، به «قلمرو رفتارگرایی» سر زدیم و در نهایت، «انقلاب شناختی» را کاوش کردیم. هر یک از این رویکردها، لنزی قدرتمند برای دیدن بخشی از حقیقت انسان به ما دادند. اما آیا این سه دیدگاه، رقیبانی در یک میدان نبرد برای اثبات حقانیت خود هستند یا قطعاتی از یک پازل بزرگتر؟ این مقاله، ایستگاه پایانی سفر ماست؛ جایی که این سه نقشه را روی هم میگذاریم تا به تصویری کاملتر و یکپارچهتر از ذهن و رفتار انسان دست یابیم.
محدودیتهای یک لنز: چرا هیچ رویکردی بهتنهایی کافی نیست؟
هر یک از سه رویکرد اصلی روانشناسی، با تمرکز بر یک جنبه، ناگزیر از جنبههای دیگر غافل میشود. این پدیده که تقلیلگرایی (Reductionism)۲ نامیده میشود، هم نقطه قوت و هم نقطه ضعف این مکاتب است.
- رویکرد زیستی: اگر افسردگی را صرفاً به عدم تعادل سروتونین تقلیل دهیم، عواملی مانند از دست دادن شغل، افکار منفی یا فقدان حمایت اجتماعی را نادیده گرفتهایم. مغز در خلأ کار نمیکند.
- رویکرد رفتاری: اگر فوبیای یک فرد از آسانسور را تنها به یک تجربه بد در گذشته (شرطیسازی) نسبت دهیم، نقش افکار فاجعهبار او («حتماً سقوط میکنم») یا آمادگی بیولوژیک برای ترس از فضاهای بسته را از قلم انداختهایم.
- رویکرد شناختی: اگر اضطراب را فقط مجموعهای از باورهای غیرمنطقی بدانیم، تأثیر عوامل فیزیولوژیک مانند ژنتیک یا هورمونهای استرس و همچنین فشارهای محیطی را کماهمیت جلوه دادهایم.
حقیقت این است که انسان موجودی صرفاً بیولوژیک، صرفاً رفتاری یا صرفاً شناختی نیست؛ ما ترکیبی پیچیده از هر سه هستیم.
مدل زیستی-روانی-اجتماعی: چارچوبی برای یکپارچگی
برای فرار از دام تقلیلگرایی، روانشناسی و پزشکی مدرن به سمت یک چارچوب جامعتر حرکت کردهاند: مدل زیستی-روانی-اجتماعی (Biopsychosocial Model)۱. این مدل که توسط جورج انگل در سال ۱۹۷۷ معرفی شد، استدلال میکند که برای درک کامل سلامت و بیماری، باید به تعامل پویای سه دسته از عوامل توجه کنیم:
- عوامل زیستی (Bio): شامل ژنتیک، ساختار و شیمی مغز، هورمونها و سلامت جسمانی. این بخش با رویکرد بیولوژیک همخوانی دارد.
- عوامل روانی (Psycho): شامل افکار، باورها، هیجانات، خاطرات، شخصیت و مهارتهای مقابلهای. این بخش عمدتاً با رویکرد شناختی (و هیجانی) مرتبط است.
- عوامل اجتماعی (Social): شامل محیط، فرهنگ، روابط خانوادگی، حمایت اجتماعی، وضعیت اقتصادی-اجتماعی و تجربیات یادگیری. این بخش با رویکرد رفتاری و یادگیری اجتماعی همپوشانی دارد.
این مدل مانند یک نمودار ون با سه دایره همپوشان است که نشان میدهد هیچ پدیدهای در سلامت روان را نمیتوان بدون در نظر گرفتن هر سه حوزه بهطور کامل توضیح داد.
تحلیل یک پدیده پیچیده: اضطراب از سه دیدگاه
بیایید اختلال اضطراب اجتماعی را به عنوان یک مثال در نظر بگیریم و آن را با استفاده از مدل یکپارچه تحلیل کنیم:
- لنز زیستی: فرد ممکن است به دلیل ژنتیک، سیستم عصبی حساستری داشته باشد. فعالیت بیش از حد در آمیگدال (مرکز ترس مغز) میتواند واکنشهای فیزیولوژیک شدیدی (تپش قلب، تعریق) در موقعیتهای اجتماعی ایجاد کند.
- لنز شناختی: فرد دارای باورهای ناکارآمدی مانند «همه مرا قضاوت میکنند» یا «اگر حرف اشتباهی بزنم، فاجعه میشود» است. او توجه خود را بهطور انتخابی بر نشانههای تهدید (چهرههای اخمآلود) متمرکز میکند و تجربیات مثبت را نادیده میگیرد.
- لنز رفتاری/اجتماعی: شاید فرد در گذشته تجربیات تحقیرآمیزی در جمع داشته است (شرطیسازی). در نتیجه، از موقعیتهای اجتماعی اجتناب میکند. این اجتناب، هرچند در کوتاهمدت اضطراب را کاهش میدهد، اما در بلندمدت مانع از یادگیری این میشود که موقعیتها آنقدرها هم خطرناک نیستند (تقویت منفی).
یک درمان مؤثر، هر سه سطح را هدف قرار میدهد: دارو ممکن است به تنظیم واکنشهای بیولوژیک کمک کند، درمان شناختی-رفتاری (CBT)۴ باورها را به چالش میکشد و مواجهه درمانی (یک تکنیک رفتاری) به فرد کمک میکند تا بهتدریج با موقعیتهای ترسناک روبرو شود.
رواندرمانی مدرن: هنر ترکیب رویکردها
امروزه کمتر درمانگری خود را صرفاً پیرو یک مکتب میداند. رویکرد غالب، رواندرمانی یکپارچهنگر (Integrative Psychotherapy)۳ است. درمانگران یکپارچهنگر، بهجای تعصب بر یک نظریه، جعبهابزاری از تکنیکها و دیدگاههای مختلف دارند و بر اساس نیازهای منحصربهفرد هر مراجع، بهترین ترکیب را انتخاب میکنند. آنها میدانند که برای برخی افراد با یک مشکل خاص، ممکن است یک مداخله رفتاری سریعترین نتیجه را بدهد، در حالی که برای فردی دیگر، کاوش در الگوهای فکری ریشهدار (شناختی) یا حتی بررسی تأثیرات بیولوژیک ضروری است. این انعطافپذیری، رواندرمانی را از یک رویکرد «یک سایز برای همه» به یک فرآیند شخصیسازیشده و مؤثرتر تبدیل کرده است.
فراتر از سه رویکرد: تکمیل نقشه با دیدگاههای دیگر
اگرچه سه رویکرد زیستی، رفتاری و شناختی ستونهای اصلی روانشناسی علمی معاصر هستند، اما نقشه کامل ذهن نیازمند دیدگاههای دیگری نیز هست. مکاتبی مانند روانپویشی (که بر نقش تجربیات اولیه کودکی و ناهشیار تأکید دارد)، انسانگرایی (که بر رشد شخصی و معنای زندگی تمرکز میکند) و رویکردهای سیستمی-فرهنگی (که فرد را در بستر خانواده و جامعه میبینند) ابعاد مهم دیگری از تجربه انسانی را روشن میکنند. یک دیدگاه واقعاً جامع، فضایی برای خرد نهفته در تمام این مکاتب قائل است و آنها را به عنوان لایههای مکمل برای درک انسان در نظر میگیرد.
جمعبندی
سفر ما در میان مکاتب بزرگ روانشناسی به این نتیجه میرسد: هیچ نقشه واحدی تمام قلمرو پیچیده ذهن انسان را پوشش نمیدهد. تصویر کامل، یک کلاژ است که از ترکیب دیدگاههای مختلف ساخته میشود. رویکرد زیستی به ما سختافزار را میدهد، رویکرد رفتاری تأثیر محیط و یادگیری را نشان میدهد و رویکرد شناختی نرمافزار ذهن را برای ما رمزگشایی میکند. درک اینکه این سه سطح چگونه بهطور مداوم با یکدیگر در تعامل هستند، نه تنها به ما درک علمی عمیقتری میبخشد، بلکه به ما کمک میکند تا با خود و دیگران با شفقت و دیدی کلنگرتر مواجه شویم. انسان یک ماشین بیولوژیک، یک ربات قابل برنامهریزی یا یک کامپیوتر بیبدن نیست؛ او یک کل یکپارچه است که در تلاقی شگفتانگیز مغز، رفتار و ذهن زندگی میکند.
مطالب مرتبط
برای مرور دوباره هر یک از این رویکردها و تعمیق دانش خود، میتوانید به مقالات قبلی این مجموعه بازگردید:
دعوت به تعامل
• پس از مطالعه این مجموعه، کدام رویکرد بیشترین تأثیر را بر دیدگاه شما نسبت به روانشناسی گذاشت؟ نظرات خود را با ما در میان بگذارید.
• اگر این مجموعه مقالات برای شما مفید بود، آن را با دانشجویان و علاقهمندان به روانشناسی به اشتراک بگذارید تا آنها نیز از این نقشه راه بهرهمند شوند.
سوالات متداول
مدل زیستی-روانی-اجتماعی (Biopsychosocial) چیست؟
این مدل یک چارچوب یکپارچه است که معتقد است برای درک کامل سلامت و بیماری (از جمله سلامت روان)، باید به تعامل سه عامل کلیدی توجه کرد: عوامل زیستی (ژنتیک، مغز)، عوامل روانی (افکار، هیجانات) و عوامل اجتماعی (محیط، فرهنگ، روابط).
چرا یک رویکرد بهتنهایی برای درک انسان کافی نیست؟
هر رویکرد بهتنهایی دچار نوعی تقلیلگرایی است. رویکرد زیستی ممکن است نقش محیط را نادیده بگیرد، رفتارگرایی از فرآیندهای ذهنی غافل شود و شناختگرایی به پایههای بیولوژیک بیتوجه باشد. انسان موجودی پیچیده است و درک او نیازمند ترکیبی از این دیدگاههاست.
رواندرمانی یکپارچهنگر چگونه از این مدل استفاده میکند؟
درمانگران یکپارچهنگر بهجای تعصب بر یک مکتب خاص، از تکنیکها و نظریههای مکاتب مختلف (مانند CBT، روانپویشی، و...) بهصورت ترکیبی استفاده میکنند. آنها بر اساس نیازهای منحصربهفرد هر مراجع، بهترین ابزارها را از رویکردهای زیستی، روانی و اجتماعی انتخاب کرده و یک برنامه درمانی جامع طراحی میکنند.
واژهنامه
- مدل زیستی-روانی-اجتماعی (Biopsychosocial Model): یک چارچوب مفهومی که بر تعامل عوامل بیولوژیک، روانشناختی و اجتماعی-محیطی در ایجاد سلامت و بیماری تأکید دارد.
- تقلیلگرایی (Reductionism): رویکردی که تلاش میکند پدیدههای پیچیده را با تجزیه آنها به اجزای سادهتر و بنیادیتر توضیح دهد. برای مثال، توضیح عشق صرفاً با فعالیتهای شیمیایی مغز.
- رواندرمانی یکپارچهنگر (Integrative Psychotherapy): رویکردی درمانی که بهجای پایبندی به یک مکتب واحد، از ترکیب نظریهها و تکنیکهای مکاتب مختلف رواندرمانی برای پاسخگویی به نیازهای فردی مراجع استفاده میکند.
- درمان شناختی-رفتاری (CBT - Cognitive Behavioral Therapy): نوعی رواندرمانی که بر شناسایی و تغییر الگوهای فکری و رفتاری ناکارآمد تمرکز دارد و ترکیبی از رویکردهای شناختی و رفتاری است.
منابع
- Norcross, J. C., & Goldfried, M. R. (Eds.). (2019). Handbook of psychotherapy integration (3rd ed.). Oxford University Press.
- Cloninger, C. R. (2004). Feeling good: The science of well-being. Oxford University Press.
- Engel, G. L. (1977). The need for a new medical model: a challenge for biomedicine. Science, 196(4286), 129–136. [لینک]
این مطلب جایگزین تشخیص یا درمان حرفهای نیست.
برای تصمیمهای پزشکی با متخصص مشورت کنید.